زیستن در میان خطوط
نویسنده: الناز عباسیان
زمان مطالعه:4 دقیقه

زیستن در میان خطوط
الناز عباسیان
زیستن در میان خطوط
نویسنده: الناز عباسیان
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]4 دقیقه
دوازده آگوست: اندوه ما غریب نبود که راه گم کرده باشد، مسافر نبود که بیاید نفسی تازه کند و برود، اندوه ما ولگردی بود باده به دست، خمار که میشد دیوارهای خانه را خنج میکشید. اندوه ما هفتهی پیش کف کفشهای پدربزرگ چسبیده بود، این هفته به دستان مادربزرگ، فردا هم لابد فلانی را میگیرد و به ماشین میکوباند. اندوه ما غریب نیست، او با ما زاده شده، رشد میکند و احتمالا هرگز نمیمیرد.
یک سپتامبر: از گورستان برمیگردیم، همهچیز به طرز عجیبی غمناک است، همهچیز غمناک است و زندگی به هیچچیز شبیه نیست، با اینحال همیشه خردهچیزهایی وجود دارند که قدری شبیه به زندگی باشند؛ مثل همین درخت تنها و پریشانی که گوشهی جاده افتاده است، درختی فراموششده که هرازگاهی با نورِ سو بالای یک ماشین روشن میشود و بعد دوباره در تاریکی خودش فرو میرود.
یازده اکتبر: یک روز معمولیست، آسمان آبیست با چند تکه ابر پراکنده، هوا در مطبوعترین حالت خودش است، درختها سبزتر از همیشهاند، من، گنجشکها و آسمان سرگرم کار خودمان هستیم و دارم به این فکر میکنم که امروز، زندگی ارزشش را دارد.
بیست نوامبر: تو برای من شکلی دیگر از طلوع آفتاب، آب، آیینه و تمام چیزهای خوب، روشن، صاف و صیقلخوردهای. چشمان پرفروغ تو، تلاشت برای صاف کردن شاخهی خمیده انسانیت درون آدمها و البته فریادهای سرخوشانهات هرگز فراموشم نمیشود.
اینها بریدهای از چند یادداشت اخیرم بودند؛ برشهایی ناهماهنگ که کنار هم قرار دادنشان کلاژی میسازد بهنام زندگی. زندگی انسانی که هر لحظه، تودهای شناور است در اقیانوسی از ناآرامیها، حسادتها، تمایلات، ناامیدیها و سرخوشیها.
من فکر میکنم که نوشتن، یکی از اوصاف ذاتی انسان است، بخشی گریزناپذیر از وجود او.
نوشتن نوعی آمیختگی با جهان اطراف است. روایتهایی کوتاه و بلند از زندگی زیسته و گاه نزیسته خودمان، ترکیبی از آنچه که هست و کاش میشد که باشد.
نوشتن در باب زندگی زیسته، نقشهی راهنماییست برای شناختن دالانهای تودرتوی افکارمان، برای گیر انداختن نقاط تاریک و روشن وجودمان. نوشتن، برای من و شما نوعی ابزار بقاست، دستاویزی برای تابآوری، وقتی جهان واقعی علیه ماست. بدون نوشتن، ما میان رگبار احساسات و هیجانات، خلع سلاح میشویم. گاهی هم مینویسیم، فلانروز و فلانساعت چه بر ما گذشته است، تا در دورنمای زندگی، خیلی هم کوچک، بیحاشیه و بیاهمیت جلوه نکنیم.
اما نوشتن در باب زندگی نزیسته، خلق جهانی شخصی و ساختهی دست خودمان است. میگویم ساختهی دست خودمان، چون نوشتن مانند نقاشیکشیدن است. مینشینی خانهای در کنار یک رود آبی میکشی، سقفش را زرد میکنی، چمنش را سبز، بعد میتوانی کموزیادش کنی پسوپیشش کنی، برایش پنجرهای رو به جنگل بگذاری با پردههای گلدار، یا حتی میتوانی آن را بکوبی و از نو بسازیاش.
میتوانی در یک شب زمستانی، دوستی را از پشت میزش بلند کنی و بنشانی وسط یک کویر با آسمانی پر از ستاره، یا حتی میتوانی چند تکه کیک مرغ، مقداری هوای تازه و قدری میل به بقا برای او پست کنی، کافیست با جزئیات برایش تایپ کنی که کیک مرغ چه مزهای میداشت اگر با او همسفره میشدی، تیک اول، تیک دوم و همینکه پیغامت به او برسد، کار تمام شده است و آن سوی دنیا، اگرچه کیک مرغی صرف نشده اما هوا با چاشنی میل بقا، تازه میشود.
میبینید؟ نوشتن، گاهی "گستاخی علیه واقعیت است". ما به یاری کلمات، زمان و مکان را فریز میکنیم، توی پاکت میگذاریم و میفرستیم برای مخاطبی که کیلومترها دورتر از ماست؛ مثلاً من حتم دارم وقتی سیمین قیمت آجر و سیمانی که جلال برای خانهشان خریده بود را میخوانده، لحظات برای او همانقدر تازگی داشته است که برای جلال، حین نوشتن نامه داشته.
حتی حدس میزنم که کامو و ماریا نیز دوری را اینگونه تاب آوردهاند؛ آنها نیز دنیایی موازی بین خطوط ساختهاند و مدتها در آن زندگی کردهاند.
زیستن بین خطوط، این فرصت را به ما میدهد که هرجومرج درونمان را روی کاغذ بریزیم، کلمات را یکییکی بین خطوط بنشانیم و بعد از فاصلهی چند سانتیمتری به آنها نگاه کنیم. هرچه باشد وقتی بدانی علت فشردگی سینهات، دلتنگی دوست، معشوق، یا حتی شهریست که به آن تعلق داری، دنیای واقعی جای قابل تحملتری میشود.
نوشتن، شجاعتِ مواجههی رو در رو با زندگیست، رو راست بودن با خودمان و آنچه در اعماق وجودمان جریان دارد. نوشتن، جزئی از زندگی نیست بلکه نوعی از زیستن است وقتی دنیای واقعی، جایی نیست که بتوانی در آن فریاد بزنی: "من هستم."

الناز عباسیان
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.